از بندگی تا زندگی

هیأت محبین اهل بیت شهر ششتمد

از بندگی تا زندگی

هیأت محبین اهل بیت شهر ششتمد

بحر طویل - امام زمان عج

بحر طویل - امام زمان عج

سلام ای آنکه خاطرم را مست می سازد همان مستی که جام الستی را که بگرفتی به دستی و فکندی قطره ای از آن به سر تا پای هستی تا شود ثابت ، تویی سرچشمه مستی و هم هستی ، دوباره خلوتی بر پا شده تا نای جانم کوک سازد ساز شعرم را و ای موسی اشعار من مثل همیشه تکنوازی و من غرق نیازی مثل هر روزم ، تو ای لب امشبی را  از میان برخیز نمی خواهم که پای هیچ کس اندر میان باشد ، و ای دلبر که دیدارت تمام آرزوی چشم ناقابل و جان دادن به راهت همت این جان لب حاصل ، کرامت کن از این گرداب دستم را بگیر و یاریم بنمای تا ساحل و با هم همسفر گردیم سوی قبله دل و بی پرده و بی حائل دوباره یک سفر باهم ، همان جایی که پای هردومان گیر است دلم یک کربلای با تو می خواهد زیارت نامه و یک روضه آب از زبان تو ، و فرق بین ما این است که تو هر روز آنجایی و من از حصرت دیدار لبریزم و تو فرزند آن شاهی و من عبد سیه رویی که بهر دیدن ارباب هر شب اشک می ریزم تویی که کربلا همزاد نام توست و این تفسیر افکار من است انگار در این امروز چون دیروز ها دنیا شبیه کوفه می ماند و مظلومیتت انگار تکراری است بر تاریخ ، دلم می خواهد هر روزی که مهیایی سفر گشتی قرار ما کنار مسلیمه ، همان مسلم شهید شهر بی دردی و مسلم معنی دردی ، اسیر دست نامردی پر از دردی که از بهر فراغ یار نه که از بهر دیدارش صدای غربتش بر گوش می آید هنوز از تربت پاکش که می گوید به زیر لب تو ای باد صبا برسان پیامم را به مولایم ، بگو آن نامه ها و پیک ها بیش از سرابی نیست بگوئ با مسلمت سرگشته پس کوچه های شهر نامردی است و تنها هم دمم دیوارها و قفل های درب هایند در این شهری که لبریز است از نیرنگ زهر برزن صدایی می رسد بر گوش و می سازد فروغ هستی اش را بیشتر خاموش ، صدای کوفتن بر آهن داغی است در بازار و هر کس در پی چیزی ، پی زنجیر یا شمشیر یا نیزه گروهی نعل تازه بهر اسب کینه می سازند و در رویایشان بر پیکر صد پاره ارباب می تازند و هر کس نقشه ای می پروراند در خیال خویش بهر غنیمت گوشواره ، گاهواره ، ، پیرهن پاره ، به روی عزت و آزادگی پا می گذارد و جایی حرمله با جام زهری در کف و تیر سه شعبه در کف دیگر به فکر حنجر اصغر و یا شش ماهه ای بی سر ، در این شهر پر از نیرنگ یتیمان نمک نشناس گوئی یادشان رفته حیدر کیست و حیدر شیر خیبر همان بحر سراسر ، اینک تویی فرزند آن یکتا پسر که هل من ناصرت پاسخ ندارد در دل این شهر اگر چاهی برای درک غربت نیست در کوفه و من تنها در این کوچه پر از بی چارگی با خویشتن در گیرم امشب و از شرمت یقین می میرم امشب و می ترسم من از فردا نه از دارالعماره یا که از ابن زیاد و دار قتل خویش که ترس و وحشتم از نقشه های شوم این نامردمان عاری از احساس برای قامت رعنای ماه لشکرت عباس و می ترسم ز فردایی که ناموس امامم در میان عده ای چشمان بی غیرت تک و تنهاست درون خیمه های شعله ور از آتش سوزان که سربستش ز درب خانه زهراست.

بحر طویل امام زمان عج

عصر یک جمعه دلگیر دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است چرا آب به گلدان نرسیده است چرا لحظه باران نرسیده است به هر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است به ایمان نرسیده است و هنوزم که هنوز است غم عشق به پایان نرسیده است بگو حافظ دلخشته ز شیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گم گشته کنعان نرسیده است ، چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است ، دل عشق ترک خورد گل زخم نمک خورد زمین مرد زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد زمین مرد خداوند گواه است دل چشم به راه است که در حصرت یک پلک نگاه است ولی حیف نصیبم فقط آه است تویی آئینه روی من بی چاره سیاه است و جا دارد از این شرم بمیرم که بمیرم

عصر این جمعه دلگیر وجود تو کنار دل هر بی دل آشفته شود حس تو کجایی گل نرگس ؟به فدای نفسهای غریب تو که آغشته به حزن است زجنس غم و ماتم زده آتش به دل عالم و آدم مگر این روز و شی رنگ شفق یافته دست روی کدامین غم غضما به تنت رخت عزا کرده ای ای عشق مجسم که به جای غم شبنم بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت نکند باز شده ماه محرم که چنین می زند آتش به دل فاطمه آهت به فدای رخت ای صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم تویی آجرک الله عزیز دو جهان یوسف در چاه کنون شعله آه تو شود حس تو کجایی گل نرگس؟

دل ما سوخته از آه نفسهای غریبت دلمان بال کبوتر شده خاکستر پرپر شده همراه نسیم سحری روی پر فطرس معراج نفس ، گشته هوایی و سپس رفته به اقلیم رهایی به همان صحن و سرایی که شما زائر آنید و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت زیر رکابت ببری تا بشیم کرب و بلایی ، به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد نگهم خواب ندارد  قلمم گوشه دفتر غزلی تاب ندارد شب من روزن مهتاب ندارد همه گویند به انگشت اشاره مگر این عاشق بی چاره دلداده دلسوخته ارباب ندارد؟

گریه کن گریه و خون گریه کنان آری که هر آن مرثیه را خلق شنید است شما دیده ای آن را و اگر طاقتتان است کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم و خودت نیز مدد من که قلم در کف من همچو عسا در ید موسی بشود چون تپش موج مصیبات بلند است به گستردگی ساحل نیل است و این بحر طویل است . بگذار که قبلش بنویسم که ببخشید مرا یوسف زهرا ، در این مخمل خون بر تن تبدار حروف است که این روضه مکشوف لهوف است ، عطش بر لب عطشان لغات است و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات استبه ارباب همه سینه زنان کشتی آرام نجات است ولی حیف که ارباب قتیل العبرات است ولی حیف که ارباب اسیر الکربات است ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین بن علی تشنه آب است و زنی محو تماشاست ز بالای بلندی الف قامت او دال و همه مستی او در کف گودال سپس آه که الشمر .... نه نه خدایا چه بگویم که دلت تاب ندارد به خدا با خبرم می گذرد از تپش روضه که خود غرق عزایی تو خودت کرب و بلایی قسمت می دهم آقا به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی تو کجایی تو کجایی

شب سوم شده باید که گریزی بزنم آه به یک مجلس پور شور که این کار ثواب است ، ثواب است و نفس در نفس سینه هر مستمعش مثل عذاب است دل تک تکشان وای کباب است ببین روضه عجب ساده و ناب است که بر پا شده در بین خرابه است بیا گوش کن آری سخن از قحطی آب است ولی یک نفر آنجاست که بی تاب تر از باقی آنهاست ببینید ببینید درست است رباب است ببینید گلم رنگ ندارد سر جنگ ندارد ، چه بزمی است چه شوری است چه حالی است فقط روضه و ناله است و مداح پر از عاطفه اش صفل سه ساله است که در دست ظریفش که در دست نحیفش سر باباست سلام ای شه زیبا سر بابا چه کسی کرده به ویرانه مقیمم چه کسی کرده یتیمم.

نظرات 2 + ارسال نظر
روح اله شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:40 ب.ظ

خداژشت و ژناهت امام زمان نگه دارت

زهرا و مرتضی سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:26 ق.ظ http://http:/simayeentezar.blogfa.com

سلام خیلی جالبن لذت بردم اجرک الله

با اجازه از بعضیاشون استفاده میکنم ....

اگه اشکال داره بگین برشون میدارم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد